پيام
+
خدا را مي تواني ببيني؟
پسر بچه اي از خواهرش پرسيد:
آيا کسي واقعا مي تواند خدا را ببيند؟
خواهرش که مشغول انجام دادن کاري بود با تندي پاسخ داد:
البته که نادان ! خدا آن بالا در آسمان هاست هيچ کس نمي تواند او را ببيند.مدتي گذشت پسر بچه سـوال خود را از مادرش پرسيد:مامان ! آيا تا به حال کسي خدا را ديده است؟مادر با مهرباني پاسخ داد:نه پسرم ! خدا در قلبهاي ما آدمهاست اما هرگز نمي توانيم او را ببنيم

2-تحفه
93/3/21
عاشق خدا باش
پسر بچه تا حدودي راضي شد. اما هنوز کنجکاو بود.
اندکي پس از آن پدر بزرگش مهربانش او را براي ماهيگري به سفر برد.
آنها مدت زيادي با يکديگر بودند.
روزي خورشيد باشکوه وصف ناپذيري در برابر ديدگان آنها غروب مي کرد
پسر بچه ديد که صورت پدربزرگش سرشار از مهرباني و آرامش خاطر است
او اندکي فکر کرد با دودلي پرسيد:بابابزرگ من .... من قصد نداشتم ديگر اين سوال را بپرسم.
اما مدت زيادي است که فکر من را مشغول کرده
عاشق خدا باش
اگر جواب آن را به من بدهي خيلي خوشحال مي شوم
آيا کسي....آيا کسي....واقعا توانسته خدا را ببيند ؟
مدتي گذشت. همانطور که نگاهش به غروب خورشيد بود ، به نرمي پاسخ داد:
پسرم من الان غير از خدا هيچ چيزي ديگري را نمي توانم ببينم
عاشق خدا باش
خود نويس